۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

متل هاي ننه صغري_(اين قصه گرداله كوچيكه گرداله بزرگه)


يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
غير از خداي مهربون هيچكس نبود
در زمانهاي نه چندان خيلي دور در روستاي آباد و سرسبز آن زمان اردكلو دوتا برادر بودند بنامهاي فراز و فرود.
زن مش فراز ناز آفرين خانم و زن مش فرود گل اندام خانم بود كه از قضاي روزگار هر دو خواهر هم بودند.
اين دو برادر باتفاق زنها و بچه هاشون در خونه پدري كه به ارث رسيده بود به خوبي و خوشي زندگي مي كردند.
اگر گاهي فراز تندي مي كرد فرود نرمي مي كرد و اگر زماني فرود عصباني ميشد فراز بملايمت با برادر رفتار مي كرد.
مش فراز استاد كارهاي كشاورزي بود و در امور شخم زدن ، حيل مائه ،آبياري وداس و درو و... استاد بود و مش فرود هم در نجاري و قصابي و خشت مالي و چيزهاي از اين دست ماهربود.
يك شب كه دو برادر باتفاق خانواده هاشان بعد از شام كنار هم نشسته بودند و چاي مي خوردند و گل ميگفتند و گل مي شنفتند
مش فراز گفت شكر خدا آنقدر برادري ما خوب است و خانواده از ما حرف شنوي دارند كه تمام مردم آبادي به اين مهر و محبتي كه بين ماوجود داره حسودي ميكنن اگر ما اينجوري خوب نبوديم هر روز زنهامون بايد با هم دعوا ميكردند و گل گيس هم را ميكندند.مش فرود هم حرفهاي برادرش را تاييد مي كرد.
ناز آفرين و گل اندام نگاهي معنا دار به هم انداختند اما هيچي نگفتند.
موقع شستن ظرفها كه شد خانمها رفتند و با هم يك جلسه فوق سري تشكيل دادند و براي فردا نقشه هاي لازم را كشيدند.
خلاصه شب كه وقت خوابيدن شد زنها افتادند به "شوو شمكي"و گوش شوهرهاشون را پر كردن .
نازآفرين خانم به مش فراز گفت : ترا خدا بسه ديگه اينقدر كه تو كارهاي سخت صحرا را انجام دادي و زير آفتاب داغ بودي وكارهاي سخت انجام ميدي مثل پيرمردا شدي ببين چقدر سياه و سوخته شدي؟ يه چند روزي با فرود كارتان را عوض كنيد تا ما هم لااقل رنگ تو را ببينيم و...
گل اندام خانم هم گوش مش فرود را پر كرد از حرفاي دلسوزانه كه تو هرچي زحمت ميكشي كسي قدر ترا نمي دونه و فكر ميكنن كه تو كارت راحته و .... خلاصه بهتره كه كارروزانه ات را با مش فراز عوض كني.
فردا با رضا و رغبت قرار شد فراز خونه بمونه و گوسفندي بكشه و فرود هم قرار شد به صحرا رفته و كارهاي صحرا را انجام بده.
جونم براتون بگه ، خورشيد عالم تاب از پشت كوه هاي ارگس و قلارفيع طلوع كرد و پشت كوه يزدگرد نشست و برادرها هركدام كارهاي خودشونو بدرستي انجام دادند.
ايواره (غروب) كه فرود خسته و كوفته به خونه اومد ديد كه زنش قهر (قوو) كرده و گوشه اي نشسته و مثل بقيه روزها نه از سلام و خداقوت خبري بود نه از آفتابه آب براي دست و صورت شستن و نه از چاي داغ.
پرسيد چي شده؟ با كسي حرفت شده ؟ اتفاقي افتاده؟
مش گل اندام گفت نه مي خواي چي بشه چند ساله كه تو گوسفند مي كشي و قصابي مي كني شد يه وقت بين بچه ها خودت و بچه ها برادرت دوچشكي كني و فرق بذاري ؟
گفت نه.
گل اندام خانم گفت فقط يه امروزي داداشت قصاب بود اون قلوه (گرداله) بزرگه گوسفند و داد پسر خودش و اون كوچيكه را داد پسر ما
آخه اين انصافه ؟ از اين به بعد هم همينجوره ديگه بايد ما دهنمونو بگيريم آفتاب و از گرسنگي بميريم كه چي روزي مون افتاده دست مش فراز.
آقا چشمتون روز بد نيبنه كه فرود مثل يه گلوله آتيش پريد و رفت تو حياط و كه اي فراز نامرد اين بود جواب خوبي هاي من نمك بحروم حالا گرداله بزرگه ميدي پسر خودت ،كوچيكه را ميدي پسر من .سر وصدا بلند شد و دو برادر افتادند بجون هم و براق شدند كه يه همديگري بكش اساسي كنند .
در همين حين ديدند نازآفرين خانم و گل اندام خانم غش غش دارند مي خندند.
دو برادر دست از دعوا كشيدند و گفتند خنده شما سر چيه؟
خانم گفتند سر حرف ديشب شما كه ميگفتيد ما برادرا خوبيم كه دو خانواده با هم سازگارند حالا فهميديد كه ما با هم خوبيم كه مهر ومحبت بين ما وجود داره .آخه آدماي عاقل گرداله يك گوسفند كه كوچيك و بزرگ نداره!!!